هميشه دروغ گفتن تلخ نيست
بهم بگو دوسم داري
هميشه دروغ گفتن تلخ نيست
بهم بگو دوسم داري
نمیمیرد دلی کز عشق میگوید
و دستانی که در قلبی، نهال مهر میکارد
نمیخوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا
و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبیها
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گلوار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقشآفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
خستهتر از صدای من، گریهی بیصدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطرهات به جای تو
رفتی و آشنای تو، بیتو غریب ماند و بس
قلب شکستهاش ولی پاک و نجیب ماند و بس
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهونههامو میگیرم
میگم وای چقد سرده میام دستاتو میگیرم
بی تو یک لحظه دلم طاقت نمی آرد /وبرفناامیدی برسرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق، ازدلبستگی هایم؟ / چگونه می رویبا اینکه میدانی چه تنهایم ؟
مهم نبوده سوختنم، دور از تو پرپر زدنم، مهم تو بودي عشق من، نه قصه شكستنم، به افتخار عشق تو ميگم كه بازنده منم...
من بلد نيستم دوستت نداشته باشم
بلد نيستم حرف دلم را نگويم
حتي بلد نيستم نگويم مي خواهمت وقتي مي خواهمت
بلد نيستم نخندم وقتي باتوم
حتي اخم کنم وقتي ناراحتم
من هيچ کار مهمي را بلد نيستم جز دوست داشتن تو
براي ديدن چشمانت
براي لمس دستانت
براي با تو بودن
تا قيامت صبر خواهم کرد
فرقي نمي کند امروز باشد يا در فرداها
يقين در من موج مي زند که روزي با تو خواهم بود...
تعداد صفحات : 5